اون روز که..
اون روز که عید اومده بود
بازی و شادی،خنده بود
تعطیلات فصلی شروع
فصل بهار اومده بود
سفره ی هفت سین رو چیدیم
توی خونه با مادرم
قرآن گذاشتیم داخلش
یاعلی گفتیم ما با هم
پدر رسید از اداره
یه بوسه زد به صورتم
با اون بوسه ی پدرم
شادی اومد توی دلم
مامان به او سلام کرد
پدر گلی به او داد
گل رو گذاشتم تو آب
تا اون نره زود به خواب...
+ نوشته شده در چهارشنبه دوم آذر ۱۳۹۰ ساعت 18:13 توسط ღ زهرا خانوم ღ
|
ღسلام من زهرا هستم و12سالمهღ