اون روز که عید اومده بود

بازی و شادی،خنده بود

تعطیلات فصلی شروع

فصل بهار اومده بود

سفره ی هفت سین رو چیدیم

توی خونه با مادرم

قرآن گذاشتیم داخلش

یاعلی گفتیم ما با هم

پدر رسید از اداره

یه بوسه زد به صورتم

با اون بوسه ی پدرم

شادی اومد توی دلم

مامان به او سلام کرد

پدر گلی به او داد

گل رو گذاشتم تو آب

تا اون نره زود به خواب...